اشعار فراق

این ماه

دل‌مرده‌ایم و یاد تو جان می‌دهد به ما
قلبیم و بودنت ضربان می‌دهد به ما

ماه خدا دومرتبه بی‌ماه روی تو
دارد بشارت رمضان می‌دهد به ما

ای حجت حق

قربان تو و محکمه ی عذر پذیرت
قربان تو و لطف و مَبرات کثیرت

ای حجت حق, درگذر از بنده ی زارت
حالا که پشیمان شده این عبد حقیرت

صدا زدیم

تو صاحبش شدی و هی زمان ادامه دار شد
نیامدی و روز و شب جهان ادامه دار شد

نشست تیر پشت تیر روی پلکهایت و
درابروان نافذت کمان ادامه دار شد

گمان نمی کنم

خدا کند به سر این انتظارها برسد
زمان مرگ خزانِ بهارها برسد
نشد اگر برسم من به پای بوسی تو
خدا کند که از آن سو غبارها برسد

امین حضرت یکتا چرا نمی آیی

امین حضرت یکتا چرا نمی آیی

چراغ دیدۀ زهرا چرا نمی آیی

پیمبر است که با گریۀ هر سحر گوید

اَلا سُلالۀ طاها چرا نمی آیی

درانتظار تو چشمم همیشه بارانیست

درانتظار تو چشمم همیشه بارانیست
وبی تو حال وهوای دلم چه طوفانیست

بیا که خیری ازاین زندگی نمی بینم
که لحظه لحظه ی عمرم پراز پریشانیست

آقا کجاست؟

کاسه ی صبرم دگر لبریز شد آقا کجاست؟

این بهار زندگی پاییز شد آقا کجاست؟

سالها دنبال ذکری خاص گشتیم آخرش…

بهر بیماری ما تجویز شد: آقا کجاست؟

هجران تلخ

 

دستم چرا به گوشه ی دامان نمیرسد؟!

پایم چرا به خیمه ی جانان نمیرسد؟!

 

در طول عمر, درد زیادی چشیده ام

دردی به تلخی غم هجران نمی رسد

 

خوف و رجاء

دل منپیش همان زلف دوتا مانده هنوز

دیدهدر حسرت دیدار شما مانده هنوز

بوسهیک روز به خاک قدمت خواهم زد

لب بهامید همان بوسه به پا مانده هنوز

کلاس درس

دل را به انتظار تو دمساز کرده ایم

این گونه عشق خود به تو ابرازکرده ایم

هرجا کلاس درس سخن از تو گفتن است

ما دفتر گدایی خود باز کرده ایم

روز های آخر عشق

از لطف و مهر خود به دلم بیشتر نده

فرصت به حال متهم در به در نده

من با دلم که تنگ نشد از جدائیت

قهرم تو هم جواب دلم را دگر نده

بس است

آقا بیا که بی تو پریشان شدن بس است

از دوری تو پاره گریبان شدن بس است

 

کنعان دل, بدون تو شادی پذیر نیست

یوسف!ظهور کن که پریشان شدن بس است

 

دکمه بازگشت به بالا