حسن بیاتانی

شعر روضه حضرت زهرا(س)

دیر آمدم…دیر آمدم… در داشت می سوخت
هیئت, میان “وای مادر” داشت می سوخت

دیوار دم می داد؛ در بر سینه می زد
محراب می نالید؛منبر داشت می سوخت

نگاه می کنم

نگاه می کنم از آینه خیابان را
و ناگزیری باران و راهبندان را

“من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب”
و بغض می کنم این شعر پشت نیسان را

بغض کهنه

چشم می بندی و بغض کهنه ات وا می شود

تازه پیدا می شود آدم که تنها می شود

دفتر نقاشی آن روزها یادش بخیر

راستی! خورشید با آبی چه زیبا می شود

دکمه بازگشت به بالا