روضه مادر

ظلم کوچه

گرچه چشم زخمی اش از ضرب سیلی تار بود
شام را تا صبحدم در ذکر حق بیدار بود

هیچ وقت از ماجرای ظلم کوچه دم نزد
او دلِ آزرده اش گنجینه ی اسرار بود

حکایت در

آتش زبانه می کشد از تار و پود در

انگار سوخته استتمام وجود در

بانو که در اتاق کناری نشسته بود

بیرون دویده است بدنبال دود در

دکمه بازگشت به بالا