سودابه مهیجی

الهی! عجل وفاتی

می کشدباز این فرشته چادر باران به سر

تا بگیردبار دیگر نیمه شب قران به سر

جبرییل ازبال خود می گسترد سجاده ای

زیر پایاین دعای بیقرار و جان به سر

سقا و مشک بی آب

اگر دست از سر لجبازیِ این آب بردارد

اگر از غم بپیچد در خودش هی تاب بردارد

تمام ماهیان منتظر , مایوس می میرند

اگر سقای تشنه مشک را بی آب بردارد

دکمه بازگشت به بالا