شعر تخریب قبور ائمه بقیع

پَرم خاکی‌ست

منم کبوتر جلدت؛ ببین پَرم خاکی‌ست !
هوای پَر زدنم در برابرم خاکی‌ست

منم کبوترِ رویای گنبدت؛ اما …
دلی که از حرمت خانه می‌برم خاکی‌ست

مرغ دل

مرغ دل پر می‌کشد گاهی مسافر می‌شود
در حریمی که کبوتر نیز شاعر می‌شود

از وفور نورها حیرت مکن غیر از بقیع
چار آیینه کجا با هم مجاور می‌شود

غریب مدینه

نام تو را انگار با چشم تر آورده
این روضه خوان که باز حرف مادر آورده

قبر تو را گم کرد ؛ خیلی سخت پیدا کرد
وقتی که خاک از خاک قدری سر در آورده

بغضِ در گلو

در حریمی که روضه ممنوع است
روضه خوان شما خودِ قبر است
پیش جهل مدبران بقیع
چاره ی بغضِ در گلو صبر است

بقیع

خاكي كه چون عرش خدا شأنش رفیع است
بي بقعه درگاهي ست كه نامش بقــیع است

اينجا قيامت را به خلوت مي توان ديد
زيرا كه پنهان در دلش چندين شـفیع است

بقیع

نام تو را انگار با چشم تر آورده
این روضه خوان که باز حرف مادر آورده
قبر تو را گم کرد ؛ خیلی سخت پیدا کرد
وقتی که خاک از خاک قدری سر در آورده

دکمه بازگشت به بالا