و خداوند بفرمود حسیـن !
کربلا میوه ی غم می چینی
شعر روضه علی اکبر ع
زجا خیز ای گُل لیلا , امیدم بیشتر گردد
بگو بابا , که نیروئی به زانو باز برگردد
جوابم را نمیگوئی نگو , اما نگاهم کن
که با هر یک نگاهت سوی چشمم بیشتر گردد
با سر ِنیزه تنت را چه به هم ریخته اند
ذره ذره بدنت را چه به هم ریخته اند
بر کینه های کهنه ز حیدر اضافه شد
به بغض ها ز فاتح خیبر اضافه شد
تا گفت علی منم نوه ی مرتضی علی
دیدم که چله چله به لشکر اضافه شد
از دیده تا رفتی و نا پیدا شدی تو
در لابلای جمعیت تنها شدی تو
یک نیزه اول بی هوا روی سرت خورد
ای احمدم اینجا خود مولا شدی تو
لشکر کوفه به اشک بصرم می خندند
همه دیدند شده خون جگرم می خندند
نخل امید مرا چون که ز ریشه کندند
دور تا دور تن گل پسرم می خندند
به دست باد نده , اختیار گیسو را
نوشته اند به پای تو این هیاهو را
شکوه تو غزلم را به باد خواهد داد
عزیز! دست که دادی ترنج و چاقو را