شعر روضه ورود به كربلا

امان از دل زينب

تاکه فرمود رسیدیم عَلَم را کوبید
یک علمدار بر این خاک قدم را کوبید
بر رویِ سینه‌ی خود تیِغ دودَم را کوبید
بینِ این دشت ستونهایِ حرم را کوبید

غبار غم

خدا کند به دلت آب هم تکان نخورد
نشسته ام غباری به پلکتان نخورد

تو خوب باش فدای سرت، سر زینب
تو باش باغ دلم سیلی از خزان نخورد

كشتي كرببلا

آینه در آینه تابید عالم شد علی
نَفسِ خود را دید خود را دید خاتم شد علی
اولین صبحِ ظهورِ حَیِ اعظم شد علی
حق تماشا کرد خود را تا مجسم شد علی

زير سايه ي عباس

رویِ زانویِ برادر پا اگر بگذاشته
آفتاب انگار منّت بر قمر بگذاشته
دستها را رویِ دوشِ دو پسر بگذاشته
آنکه رویِ شانه‌ی عباس سر بگذاشته

دکمه بازگشت به بالا