شعر شهادت بنت الحسین

سر بابا

چشمهای خرابه روشن شد,السلام علیک سر,بابا

 می پرد پلک زخمیم از شوق,ذوق کرده است این قدر بابا

در فضای سیاه دلتنگی,چشمهایم سفید شد از داغ

 سوختم,ساختم بدون تو,خشک شد چشم من به در بابا

دخترک خرابه نشین

ای سر که امشب اینجا ماه ِ خرابه هستی

در طشت خون گرفته  پیش سه ساله هستی

قاری ِ روی ِ نیزه  جا در تنور کردی

از زیر ِ بارش سنگ با من عبور کردی

اگر چه آب فقط لشگر عدو دارد

اگر چه آب فقط لشگر عدو دارد

هوای دخترکی را ولی عمو دارد


دلش نیامد از این خیمه ها سفر بکند


که با سه ساله ی این خیمه سخت خو دارد


هم بازی رقیه

نگاه چشم ترم کل صحنه هارا دید

در این میان فقط از دست زجر می ترسید

اگرچه سینه ام از هُرم زهر می سوزد

ولی وجود من از داغ کربلا خشکید

آتش گرفت

سوختم, خاکسترم آتش گرفت

ناگهان دیدم پرم آتش گرفت

از سرم خواب شب غمگین پرید

چادر روی سرم آتش گرفت

عصر عاشورا

دوباره ضربه ی سیلی نشست بر رویی

به تازیانه کشیدند باز , بازویی

اگر چه هیچ دری وا نشد,ولی آن روز

به جای میخ به نیزه زدند ,پهلویی

دکمه بازگشت به بالا