شعر فراق كربلا

فراق کرب و بلا

دلم گرفته برای غمی که میدانی
برای وسعتِ آن ماتمی که میدانی

دوباره آمده ام سر به زیر و شرمنده
دچار حال بد و مبهمی که میدانی

دلتنگ کربلا

ای وای بر اسیری کز قافله جدا ماند
رفتند دوستانش او بین شهر جا ماند

جامانده کربلا

دوستانم یک به یک رفتند و تنها مانده ام
باز هم از کاروان کربلا جا مانده ام

درد یعنی یک نفر جامانده باشد از حرم
مانده ام تنهای تنها با دل وامانده ام

دکمه بازگشت به بالا