شعر همسفر

همسفر نیزه

از آن زمان که دور زِ کرب و بلا شدم
بر هر چه داغ و درد و بلا مبتلا شدم

یک اربعین گذشته و من آب رفته ام
عُمری ست گوییا که من از تو جدا شدم

دکمه بازگشت به بالا