شعر وفات حضرت ام المومنین خدیجه

دائم‌الْاِکرام

ای همسر با عزت طاها خدیجه
ای شأنِ تو بالاتر از بالا خدیجه
اوجِ مقامت فوقِ اَوْاَدْنا خدیجه
تو دائم‌الْاِکرام هستی یا خدیجه

مادر

در دوره‌ای که شام جهالت سحر نداشت
خورشید آسمان رسالت قمر نداشت

تا که عروس آمنه باشد بهشت نیز
حوریه ای برای نبی زیر سر نداشت

ام المومنین

از همان آغاز , چشم آسمان ها و زمین
تا ابد دیگر نمی بیند زنی را اینچنین

در همان عصری که اهل شهر با شک کافرند
تو به آیین محمد رو میاری با یقین

مادر زهرا

تا زنده بود از رخ احمد غبار ریخت
هر لحظه بر خزان غم او بهار ریخت

باران هر تبسم او قلع و قمع کرد
هر آتشی که صاعقهٔ روزگار ریخت

مادر اسلام

روزی که ابتر خوانده شد پیغمبر اسلام
ام ابیها زاده شد از مادر اسلام

هم حلقه ی عشق نبی را داشت بر انگشت
هم در نابی بود بر انگشتر اسلام

بانو

بانوی صبح هستی و خورشید دیگری
خاتون آب هستی و پاک و مطهری

آری به اتنخاب خدا و گواه او
تنها تویی که لایق عشق پیمبری

مادر

ای سزاوار تحیات و سلام داور
وی نبی را به شدائد تو قرین و یاور
مفخر سید بطحا و نسا تا عرصات
مومنین را به گواه همه اُم و مادر

بالانشینی

بالاتر از بالایی و بالانشینی
هر چند با ما خاکیان روی زمینی

شایسته وصف زبان کردگاری
نه درخور توصیف های اینچنینی

اُمُّ‌الْمُؤمِنین

نامش برای حلقه‌ی خاتم نگین است
آن شیرزن که بانی بنیان دین است

نازل شده «کوثر» میان رحل دستش
دامان او «ام‌ابیها» آفرین است

مادر فاطمه

مومنون آیه های قرآنند
گاه مقداد و گاه سلمانند
چه عرب چه عجم مسلمانند
همه فرزندهای بارانند

سلام ای مادر

دلم می خواست امشب اشک چشمم را خبر می کرد
دلم می خواست دستم خاک عالم را به سر می کرد
دلم میخواست پایم امشب از ماندن حذر می کرد
به قبرستان دلگیر ابوطالب گذر می کرد

نور یقین

کسی که قلب او سرشار از نور یقین باشد
فقط او در کنار رحمة للعالمین باشد

چه باک از این که زن های عرب او را نمیخواهند
خدا میخواست با پیغمبر خود همنشین باشد

دکمه بازگشت به بالا