بايد بنويســد قَـلَـمِ بــاورم از تو
تا رنگ نشيند به تنِ دفترم از تو
تا قـدرت پـرواز بگـيرد پَـرم از تـو
تا حِسّ تَـعلُّق بپـذيرد سرم از تو
بايد بنويســد قَـلَـمِ بــاورم از تو
تا رنگ نشيند به تنِ دفترم از تو
تا قـدرت پـرواز بگـيرد پَـرم از تـو
تا حِسّ تَـعلُّق بپـذيرد سرم از تو
آئينــهي تمــام نمــاي خــداي مــن!
اي جــادهي عبــادت بــيانتهــاي مــن
اي بـر سـرم ولايـت تـو تـاج افتخـار
اي آنكه دست توسـت تمـام قُـواي مـن
نگو که نیست بگو دیدها خطا دارد
به هر کجا بروی نور، ردّپا دارد
دروغ بسته به خورشید قاری غیبت
که نصّ اَشرَقتِ الارض، ماجرا دارد
اگر بِرکهام ماهتابی شدم
اگر ذرهام آفتابی شدم
مرا مَست کرده هوایِ نجف
علی گفتم و هِی شرابی شدم