فاطمه خمسی

ماهِ تابان

ای شب افروزِدل آرا,ماهِ تابان, فاطمه

راحت روح وروان ومونس جان فاطمه

آسمان عشق من بی تو نداردجلوه ای

درهمه هفت آسمان, بدردرخشان فاطمه

باز هم خورشید روی نیزه

خیمه ها در دست باد این سو به آنسو می شود

 دشتها با دسـت غربــت باز جــارو می شـود

 صبـح می آید ولی پیشانی اش رنگ غروب

 کوچه در کوچه زمین غرق هـیاهو می شـود

قافله سالار

جان زکف رفته و از دل, نفسی می آید

این نفس هم ,به تمنای کسی می آید

خبر از مرغ دلم نیست ,ولی می شنوم

ناله ی پر اثری کز قفسی می آید

أین المنتقم … خونخواه کربلا

این ناله های غمزده جانسوز و آشناست

این غصه ها پیامد خونهای کربلاست

 از ماجرای عشق, مانده فقط آه و ناله ای

اینجا فقط ,قصه, پر از غصه و بلاست

دکمه بازگشت به بالا