فاطمیه انسیه الحورا

راه رفتن

 رنگ دیوار،رنگ خاکستر
رنگ پرهای بال پروانه است
“در” لباس سیاه تن کرده
خانه این روزها عزاخانه است

لطف مادر

دست و پاگیرم ولیکن دست و پا دارم هنوز
هرچه هستم بازهم طبع گدا دارم هنوز

سفره ات را می تکانی روزی ما میرسد
گرچه سیرم کرده ای میل غذا دارم هنوز

آهسته

بالت شکسته ای کبوتر استراحت کن
از جای خود برخیز کمتر… استراحت کن

خیلی مراعات پَرت را کن، ترک دارد
بگذار آهسته زمین پَر… استراحت کن

شكايت دارم

قدم برداشت محض خاطر حق پدر آنجا
شهيد اول راه ولايت شد پسر آنجا

شكايت دارم از دل سنگي ديوار بيش از در
ولي آسيب اصلي را رسانده ميخ در آنجا

آرامش

انگار می آید اجل هر شب به دیدارت
آتش به جانم می زند دستان تب دارت

من،، دستگیر عالم و آدم زمین خوردم
امید ها دارم‌ به این دست گرفتارت

کوچه

می شَوَم دلتنگ، مانندِ هوای کوچه ها
هر زمان یادی کُنم از ماجرای کوچه ها

کودکی بودم که با غُربت دلم پیوند خورد
تا شُدم با مادرِ خود آشِنای کوچه ها

قنوت نافله

خدا کند دگر این خانه در نداشته باشد
درش برای کسی دردسر نداشته باشد

خدا کند که به سرعت ز چارچوب نیفتد
میان شعله نسوزد خطر نداشته باشد

گوشه نشين

از ماجراى عشق آنكه قسمتى دارد
فهميده شبهاى بيابان لذتى دارد

هركس به يارى رو نمايد در شب هجران
ديوانه با خار مغيلان خلوتي دارد

دلخوشي

هم براي من به انصار و مهاجر رو زدي
هم صبوري كردي و در خانه ام سوسو زدي

چند ماهي درد پهلو را تحمل كرده اي
خواستي برخيزي از جا تكيه بر زانو زدي

استراحت کن

من ندیدم که شبی پلک بهم بگذاری
هرشب از شدت درد کمرت بیداری

استراحت کن عزیزم ، بخدا میدانم
خسته ای ، بی رمقی ، سوخته ای ، بیماری

دکمه بازگشت به بالا