قاسم نعمتی

بغض سینه

گرد و غبار غم زده خیمه به سینه ام

من زائر قبور خراب مدینه ام

آنجا که گریه ها همه خاموش و بی صداست

هرکس بمیرد از غم آن سرزمین رواست

بوی غم

می رسد از مدینه بوی غم

فاطمه باز دیده گریان شد

چونکه قبر چهار فرزندش

در حریم بقیع ویران شد

یا الهی

کریم العفو یا الهی الهی

خداحافظ ماهِ ذکر و مناجات

خداحافظ لحظه هایِ ملاقات

خداحافظ ماهِ خوبِ خدا

همدم یار شدن

همدم یار شدن دیده تر می خواهد
پیر میخانه شدن اشک سحر می خواهد

عاشقی کار دل مصلحت اندیشان نیست
قدم اول این راه جگر می خواهد

باب فیض الهی

دمی که سیر وجودم الی السما می شد

تمام صفحه ی شعرم پر از خدا می شد

گمان کنم خبر از یار می رسد امشب

که باب فیض الهی به سینه وا می شد

دست و پا زدنت

ما گرفتار آفریده شدیم
عاشق ِیار آفریده شدیم
خاک ما را ز باده گِل کردن
مست دیدارآفریده شدیم

تاج اصحاب

دل حرم می شود سحرگاهی
که شود صحن دیده تر گاهی

قطر؟ آب در مرور زمان
می کند در حجر اثر گاهی

مرآتِ کبریا

قدری مِیِ طهور ز ته مانده سبو
بر لب زدم به نیت تر کردن گلو
تا آتش و شراره آن بر دلم نشست
بابى ز عشق وا شد از این دل به سوى او

نگاهی

 
 گریه کردم مُطَهّرم کردند
پاکْ مانند ساغرم کردند
اسم تو آمد و دلم پَر زد
به گمانم کبوترم کردند

بهجت

قلم مطهر و صفحه مطهر و تحریر
به آب و تاب کنم وصف آیه ی تطهیر

تو کیستی که همه قاصرند از درکت
چگونه می شود آخر تورا کنم تفسیر

این جگر سوخته

دگر ای دوست مرا در حرمت محرم کن

رفتم از دست نگاهی به دل ماهم کن

یا بیا جانب قبله بکشان پای مرا

یا بر احوال دلم فکر کمی مرهم کن

دلواپسم

فاطمه, دلواپسم , خیز و پریشانم مکن

دست و پا گُم کرده ام بازی تو با جانم مکن

بین مسجد گریه ام را دیده ای ,پس صبر کن

پیش این نامرد مردم باز گریانم مکن

دکمه بازگشت به بالا