محسن صرامي

سايه ي سر زينب

سايه اي مانده فقط بعد تو از خواهر تو
من فقط مانده ام و داغ تن بي سر تو

كهنه پيراهني از توست فقط مونس من
يادگاري كه دهد عطر تو و مادر تو

جاي خالي مادر

گيرم كه در درست شود سر چه مي شود
سر را شكست عاقبت در چه مي شود

گيرم دوباره حرمت اين خانه حفظ شد
يك عمر جاي خالي مادر چه مي شود

عزيز فاطمه

هر آنچه بود برايش به اين و آن بخشيد
چنانچه آخر سر لقمه از دهان بخشيد

اگر چه حاجت مردم فقط زميني بود
چه رزق ها كه به آن ها از آسمان بخشيد

قرص قمر

اگر كريم توئي سائلي نمي ماند
ميان بنده و رب حائلي نمي ماند

اگر بگيري از اين بنده ها گدائي را
براي عمر بشر حاصلي نمي ماند

بگو چكار كنم

با سرت آمده اي داغ تنت را چه كنم
پس گرفتم سر تو،پيرهنت را چه كنم

شام تا كرببلايت شده بين الحرمين
سر در آغوش من اما بدنت را چه كنم

خورشيد زندگي رباب

پس رباب امروز با خود آفتاب آورده است
ماه را در روز روشن بي نقاب آورده است

هر كسي دارد گره اينجا دخيلي بسته است
حضرت باب الحوائج را رباب آورده است

يا مظهر العجائب

سخت بي معناست،بي معنا عبادت بي علي
پس نصيب كس نمي گردد شهادت بي علي

فرق چنداني ندارد در قباحت با زنا
هر كه ميخواند نمازي با جماعت بي علي

دکمه بازگشت به بالا