محمد مبشری

شبه پیمبر

دل می برد ز جمله ی هستی نگاه تو
صدها ستاره واله ی رخسار ماه تو
لیلای عالمی شده مجنون راه تو
کعبه رهین هیبت چشم سیاه تو

طبیب دل بیمارم

عشقت غبار از دل غمبار می کشد
عکس تورا به آینه یِ تار می کشد

ناله اگر بلند شود از سَر ِ جگر
حتماً طبیب را سویِ بیمار می کشد

حضرت دوست

چشم ها در پی دیدار به گردش آید
ذره چون گشت پدیدار به گردش آید
دیده ها در طلب یار به گردش آید
آسمان گشته چو دوّار به گردش آید

روی دل آرای تو

قلب زمین دلشده ی , روی دل آرای تو شد
روح زمان در طلب و , شوق تماشای تو شد

مرکز پرگار وجود , کمان ابروان تو
هر که در این دایره بود , واله و شیدای تو شد

ایام هجران

از یُمنِ ذکر تو ندای رب گرفتیم
از مهر روی تو چنین مذهب گرفتیم

ما ذاکر ذکر خدای آسمانیم
از لحظه ای که نام تو بر لب گرفتیم

مست تولایش شدم

امشب چراغانی دل با نور دلدارم بود
از آسمان مِی می چکد , ساقی رخ یارم بود
تابیده نور دلبرم , ختم شب تارم بود
تنها امیدم تا سحر , این شوق دیدارم بود

ای غریب ادرکنی

غریب مانده دلم ای غریب ادرکنی
یگانه قاری امن یجیب ادرکنی

عجیب حسرت شش گوشه دارد این دل ما
اگر تو می شنوی بوی سیب ادرکنی

آقا کلافه ام

روی تو را دوباره ندیدم , غروب شد
بغضم گرفت , تا که شنیدم , غروب شد

تا یادم آمد این همه سال است رفته ای
آهی ز عمق سینه کشیدم , غروب شد

از گنه خسته

من مناجات و نوای سحری می خواهم
از گنه خسته و حال دگری می خواهم
دست من خالی اگر چه , تو کریمی اما
از تو لطف و کرم بیشتری می خواهم

یک سامرا اندوه

یک سامرا اندوه کنج سینۀ ماست
دانی که عمری غصۀ دیرینۀ ماست
از غربتت آیین غم آیینۀ ماست
بغض عدویت بغض ما و کینۀ ماست

خونین جگر

حیف است این قامت که در زیر عبا رفت
گویا که خورشیدی به تسخیر عبا رفت
یا سرو هستی زیر شمشیر عبا رفت
قرآن من گویا به تفسیر عبا رفت

عاشقی کردن

عاشقی کردن من جز غم و آزار نشد
دل من سوخت که دلداده ی دلدار نشد

من خطا کردم و او دید مرا, رد شد و رفت
باز گل کاشت و این نوکر بد , خوار نشد

دکمه بازگشت به بالا