مرثیه امام رضا

تار می دید

زانویِ خسته اش تکان میخورد
پیکرش را کشان کشان میبُرد

چند باری میانِ راه،افتاد
گفت یا فاطمه به راه افتاد

شرربار

بسکه ای زهر تو از تیغ دل آزار تری
جگرم سوخت که از شعله شرربار تری

از دلِ خونِ حسن، تا جگرِ زخمِ حسین
سوخت بر حال دلم، بسکه تو خونبار تری

دکمه بازگشت به بالا