مریض کربلا

ز فرط گریه

ز فرط گریهگرفته صدای تو بس کن

خدا کند کهبمیرم برای تو بس کن

تمام ایل وتبارت فدای دین گشتند

تمام ایل وتبارم فدای تو بس کن

بی سر و سامان

 امروز اگر بی سر وسامان تو هستیم

فردا به جزا دست بهدامان تو هستیم

در طالع برگشته اگرهیچ نداریم

خوش بخت از اینیم کهاز آن تو هستیم

گریه کردم

بر روی نی دیدم سرت, بس گریه کردم

بر آیه های پیکرت , بس گریه کردم

با دیدن هر نوجوان و هر جوانی

بر قاسم و بر اکبرت, بس گریه کردم

خون این باغ گردن ِ پاییز

قسمت این بودبال و پر نزنی

مرد بیمار خیمهها باشی

حکمت این بودروی نی نروی

راوی رنج نینواباشی

 

ضجه میزنی

هر صبح و ظهر و شام و سحر ضجهمیزنی

همراه اشک و سوزجگر ضجه میزنی

سجاد خانواده ایو وقت نافله

بر آخرین نمازپدر ضجه میزنی

روایت

باید از کرب و بلا باز روایت بشود

روز و شب در غم ارباب ارادت بشود

راوی کرب و بلا,سیّد سجّادم من

بلکه از کوفه و تا شام, حکایت بشود

قسمت این بود

قسمتاین بود بال و پر نزنی

مردبیمار خیمه ها باشی

حکمتاین بود روی نی نروی

راویرنج نینوا باشی

دکمه بازگشت به بالا