اشعار ویژه (پیشنهادی)شعر مدح و مناجاتشعر مدح و مناجات اميرالمومنين (ع)شعر ولادت اميرالمومنين (ع)شعر ولادت اهل بيت (ع)

شعر مدح و ولادت امیرالمومنین (ع)

بیت نخستم مثل تیغی آبدار است
چون بر لبم لاسیف الاّ ذوالفقار است

باید به وجد آیند ابیاتم در این شعر
وقتی شروع این غزل نـام نگار است
با قوّت و قدرت نوشتن یک وظیفه ست
از آن کسی که قدرت پروردگار است

باید بیـــاموزم که من هم مرد باشم
وقتی که شاهم شیرمرد روزگار است

سلمان شدن مالک شدن امری طبیعی ست
وقتی امیرالمؤمنین , آموزگار است

ای دوستان از شیعه ی شاه ولایت
وَ اللهِ , نامردی به دور از انتظار است

بامرتضی,بی مرتضی,نکته همینجاست
انسان همیشه بین جبر و اختیار است

یک عدّه حالا رهسـپار اعتکافند
امّا دل ما سمت صحنش رهسپار است

دل با نوایی معنوی پیوند خورده
وقتی غزل با مثنوی پیوند خورده

ای دل بیا از اهل معنا دلبری کن
حال و هوای مثنوی را حیدری کن

آنان که ما را پای این سفره نشاندند
ماه رجب را ماه کسب فیض خواندند

در عین شیرینی ولی شورآفرین است
ماه رجب , ماه امیرالمؤمنین است

چون درک کردی ماه پُر فیض رجب را
در اوج غم , ای دل ببین در خود طرب را

دل مست شد تا حرف میلاد علی شد
پس چند بیتی صرف میلاد علی شد

از روشنای آب , پاکی را بیاموز
از کعبه رسم سینه چاکی را بیاموز

کعبه هزاران سال با سختی محک خورد
تا پیش پای حضرت حیدر ترک خورد

دیوار را کِی حیّ داور گفت : بشکاف ؟
حیدر درون بطن مادر گفت : بشکاف

آری لسان اللهِ ناطــق حرف می زد
با لهجه ی زیبای خالق حرف می زد

می گفت مادر این منم حصن حصینم
یعسوب دین , حبل المتین حقّ الیقینم

می گفت مادر من همان اسلام نابم
می گفت مادر من اصول الدّین دینم

من نایب بر حقّ ختم الانبـیایم
من از همان اوّل امیرالمؤمنیـنم

نصر ُمِنَ اللّهم َ که با فتحٌ قریبم
پیروز هر میدانم و فتح المُبیــنم

قرآن که نازل شد پس از این میشود فاش
لا رَیب فیه اَستم , هُدیً للمُتّقینم

هر چند مصنوع خُدایم نور مَحضم
هر چند مخلوقم ولی عرش آفرینم

آموزگاریِ ملک در شأن من نیست
هرچند که استاد بر روح الامینم

عرش آستان,جان جهان,کهف امانم
پشت و پناه انبیا در هر زمانم

با دست من زیباست حق را لمس کردن
هر جا که لازم بود ردّ الشّمس کردن

من دشمن “لامذهبی”بودم از اوّل
یک نور واحد با نبی بودم از اوّل

از عالم انوار هر جا بوده , هستم
عقد اخوّت با نبی در عرش بستم

تا قدر من روشن شود حق کوثر آورد
منصوره ی خود را به عقد من در آورد

من وجه ذات ذوالجلالم باقی استم
من بر سقاهم ربّهم هم ساقی استم

با دست من رزق خلایق می شود پخش
مستی درون جان عاشق می شود پخش

من برگ را از شاخه می رویانم , آری
من می کنم حال زمستان را بهاری

عمری به عزرائیل امر و نهی کردم
من بر قلم با امر یزدان وحی کردم

آن خالقی که آب و خاکم را سرشته ست
نام مرا بر روی هر شِیئی نوشته است

من کیستم ؟ مَنْ عندهُ حُسنُ الثّوابم
من کیستم ؟ مَنْ عندهُ عـلْمُ الکِـتابم

میزان اعمال تمام بندگانم
با اینکه من خود قاضی یوم الحِسابم

خورشید از شرم جمالم میشود آب
گر لحظه ای آنگونه که باید بتــابم

شأنم ولی , یعنی که من والا مقامم
اسمم علی , یعنی که من عالی جنابم

قلب خدا , نفس خدا , وجهُ الّلَهَم من
در جسم ناسوتی اگر پُشت نقابم

سوگند بر ربّم که ربّ الارض هستم
هر چند می خوانند مردم بوترابم

یا فاطمه بنت اسد ای دختر شیر
امروز دیگر می شوی تو مادر شیر

کعبه خودش را باخته از شوکت من
بُت را به خاک انداخته از هیبت من

از بُت شکستن در حرم دلشادم امروز
بیت الشّرف شد کعبه با میلادم امروز

محمد قاسمی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا