شعر اربعین

ای بوریا نشین…

رهم پیرهنکه ماند برایم بدن نداشت

هم پیکرتو روی زمین پیرهن نداشت

ای بی کفنبرادرم ای بوریا نشین

 این چادرملیاقت خلعت شدن نداشت؟

آن گونه ایکه من وسط خیمه سوختم

پروانه همدل و جگر سوختن نداشت

گل هایباغت از همه رنگی گرفته اند

یعنی کسینبود که دست بزن نداشت

مردی نبوداگر یل ام البنین که بود

 هرگز کسینگاه جسارت به من نداشت

تو رفتی وکنار خودم گریه می کنم

دارم سرمزار خودم گریه می کنم

 ای سایهبلند سرم ای برادرم

آیینه یترک ترکِ در برابرم

بالمشکسته است و پرم پر نمی زند

اما هنوزمثل همیشه کبوترم

من قولداده ام که بگیرم سر تو را

از دست نیزهها و برایت بیاورم

حالا سریبرای تو آورده ام ولی

خاکستری وخاکی و ای خاک بر سرم

بگذار اولسخن و شکوه ام تو را

ای ماه زینباز نگرانی درآورم

هر چندکوچه کوچه تماشا شدم ولی

راحتبخواب دست نخورده است معجرم

 تو رفتی وکنار خودم گریه می کنم

دارمسرمزار خودم گریه می کنم

این چادرملیاقت خلعت شدن نداشت؟

آن گونه ایکه من وسط خیمه سوختم

پروانه همدل و جگر سوختن نداشت

 گل هایباغت از همه رنگی گرفته اند

یعنی کسینبود که دست بزن نداشت

 مردی نبوداگر یل ام البنین که بود

 هرگز کسینگاه جسارت به من نداشت

 تو رفتی وکنار خودم گریه می کنم

 دارم سرمزار خودم گریه می کنم

ای سایهبلند سرم ای برادرم

 آیینه یترک ترکِ در برابرم

بالمشکسته است و پرم پر نمی زند

 اما هنوزمثل همیشه کبوترم

 من قولداده ام که بگیرم سر تو را

از دست نیزهها و برایت بیاورم

 حالا سریبرای تو آورده ام ولی

 خاکستری وخاکی و ای خاک بر سرم

 بگذار اولسخن و شکوه ام تو را

ای ماه زینباز نگرانی درآورم

هر چندکوچه کوچه تماشا شدم ولی

راحتبخواب دست نخورده است معجرم

 تو رفتی وکنار خودم گریه می کنم

دارمسرمزار خودم گریه می کنم

 علی اکبر لطیفیان

 

 

 

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا