شعر مناجات با خدا

بخشیدی

هر بار دلم خسته شد از بارِ گناهی
شرمنده و بیتاب کشیدم دو سه آهی

با اشک نشستم دم ِ «ألعفو» گرفتم
در بازدمم دیده نشد ذرّه گناهی

یکبار نشد راه ببندی و بگویی-
برگرد برو! عاصی و گم کردۂ راهی

بخشیدی و گفتم چه کنم؟! چارۂ من چیست؟!
از نور دلم کم شده و مانده سیاهی

این نفْس؛ مرا یکسره از راه به در کرد
از راه به در کرده و انداخت به چاهی

خوردم به درِ بسته! رسیدم به امیدِ
یک گوشۂ چشمی! نظری! نیم نگاهی…

از «أسئلکَ» پُر شده این کاسۂ خالی
دستی برسان! ای کرمت لایتناهی

نزدیکتری از رگِ گردن به منِ بد
پس خوب ترین، خوب ترین پشت و پناهی

این سلسله ی کوهِ خطاهای پیاپی
در سجده شد از لطف ِ تو تبدیل به کاهی

ابلیس به عشق من و تو کرد حسادت
میگفت هراسان؛ چه گدایی و چه شاهی

از دور و برم دور شد آنگاه که گفتم:
یا راحمُ یا ساترُ یا ربّ ِ إلهي!

مرضیه عاطفی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا