شعر شهادت حضرت مسلم (ع)

دارالاماره

دارالاماره

در کوچه ها پیچید بوی آشنایش

بوی غریبی نگاه ردّ پایش

در کوچه ای که جبرئیل عرش پیما

می آمد از آن جا صدای بال هایش

وقتی اذان می داد در محراب کوفه

بوی ولایت پخش می شد با صدایش

در پیشواز غربت خود اشک می ریخت

از آسمان چشم های با خدایش

در مغرب این کوچه های نا هماهنگ

دیگر نمی بیند کسی را تا عشایش

بر خاک پای محمل فردای زینب

عرض ارادت می کند دست عبایش

پس کوچه های سنگ ریز متصل را

می رفت با دلواپسی تا انتهایش

دارالاماره بهترین جای تماشاست

بَه بَه بِه حُسن انتخاب چشم هایش

تا که نماز شرعی خود را بخواند

باید بگردانند سمت کربلایش

علی اکبر لطیفیان

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا