شعر شهادت حضرت زهرا (س)

در خیالِ خود …

مقابل حَرَمت, در خیالِ خود, بانو

به نام حضرت سقا, نشسته بر زانو…

غرض زیارت خورشیدِ بی نشان در خاک

به قصد قربت پیغمبریست در افلاک

اگر اجازه دهید این چنین بیآغازم

برای یوسفِ خونین دلِ تو, جان بازم

بیا تو هم دلِ من شرحِ بی قراری ده

خودت برای رهایی , به اشک, یاری ده

غروب شد, چه کنم این زبانم اَلکَن شد

ز داغِ خوردن سیلی, به دست دشمن شد

غروب شهر مدینه هوای خوبی نیست

و دیدنِ غمِ مادر, فضای خوبی نیست

غروب شد و هوای خرابه می‌آید

و از خرابه, شمیمِ سه ساله می‌آید…

دو یاس نیلی پرپر, دو دختر و مادر

یکی به کنجِ خرابه, یکی به پشتِ دَر

و کاش شهر مدینه, نه کوچه, نه دَر داشت

و شهرِ شام کمی عاطفه به دختر داشت

و کاش نبضِ خیالم کمی امان بدهد

میان روضه ی مادر دوباره جان بدهد

برای شور زیارت, خیال کافی نیست

نگاه و آه و …پس از آن, زوال کافی نیست

به جان شاهِ دو عالم, همان که بی کفن است

همان که در بدنِ او, نشانه, پیرُهن است…

مرا به خاکِ پَرِ چادرت هوایی کن

بسوز و بال و پَرم ده, گره گشایی کن…

 

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا