شعر مصائب اسارت شام

ستاره بالا نشین

حالا که کوچک است برایت زمین من
بالا بمان ستاره ی بالا نشین من

دستم نمی رسد به بلندای تو ولی…
آهم که می رسد به تو ای نازنین منبر روی نیزه نیز تو را دوست دارمت
زیبا ترین ستاره ی من بهترین من

افتاده ام به یاد خوش خاطراتمان
روزی که بود سایه ی تو بر جبین من

حالا ببین چه بر سرم آورده روزگار
بنشسته اند شمر و سنان در کمین من

حالا ببین که بی کس و بی یاورم حسین
هستند قاتلان تو دور و برم حسین

طاها ملکی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا