شعر محرم و صفر

غربت غم های زینب

اگر از غربت غم های زینب با خبر باشی
 و تو در راه بی پایان اسیر همسفر باشی
 اگر باور کنی بی شک کنار خیمه گاهی تو
 بسوزی تا ابد شاید که داغ شعله ور باشی
 اگر باشی در آن میدان میان نیزه و شمشیر
به خون آغشته باشی تو اگر خونین جگر باشی
تجسم میکنی شاید که همراه اباالفضلی
بیا از جان دل بگذر که تو حر دگر باشی
تو آن حسی که دریا را به هر موجی بلرزانی
بیا برخیز تا یک شب سبک بال سحر باشی
 چه می گویی تو ای خسته ببین چشمان عاشق را
که زیبا می چکد اشکی که تو مشک دگر باشی

اقبال نوری

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

یک دیدگاه

  1. ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽﺧﻮﺍﯼ ﯾﻪ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺑﺰﻧﯽ
    ﺧﻮﺏ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺑﺰﻥ …
    ﺍﻣﺎ ﻟﮕﺪ ﮐﻮﺑﺶ ﻧﮑﻦ …
    ﺑﺬﺍﺭ ﺑﺮﻭ …
    ﺍﻣﺎ ﺩﺍﻏﻮﻧﺶ ﻧﮑﻦ …
    ﺑﺎ ﺍﺣﺴﺎﺳﺶ، ﻓﮑﺮﺵ، ﺍﻋﺘﻤﺎﺩﺵ ﻭ ﻏﺮﻭﺭﺵ ﺑﺎﺯﯼ ﻧﮑﻦ …
    ﭼﻮﻥ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﻦ ﺗﻮ
    ﻓﻘﻂ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﻧﻤﯿﺸﻪ
    ﺗﺎ ﺳﺎﻝﻫﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎ ﯾﻪ ﺗﺮﺱ ﻟﻌﻨﺘﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻪ
    ﻭ ﻧﺘﻮﻧﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﻨﻪ …
    .
    .
    .
    ﺣﺘﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﻪ ﺩﻭﺳﺘﯽ ﺳﺎﺩﻩ….

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا