شعر تخريب بقيع

هوای مدینه

بازگرقته دلم برای مدینه

باز نشسته دلم به پای مدینه

شکر خدا عاشق دیار حبیبم

شکر خدا که شدم گدای مدینه

بال فرشته است, سایبان قبورش

بال فرشته است,خاک پای مدینه

در کفنم تربت بقیع گذارید

صحن بقیع است, کربلای مدینه

کرب و بلا می­شود دوباره مجسم

تا که به یاد آورم عزای مدینه

دست من ولطف دست با کرم تو

جان بهفدای بقیع بی حرم تو

سنّ تو, قدّ تو را کشیده خمیده؟

یا که خداوند آفریده خمیده؟

منحنی قدت از کهولت سن نیست

شاخه ی سیبت ز بس رسیده, خمیده

بس که غریبی تو ای سپیده محاسن

شیعه اگر چه تو را ندیده, خمیده

نیست توان پیاده رفتنت ای مرد

پس به کجا می روی خمیده, خمیده

هر که صدای تو را میان محله

وقت زمین خوردنت شنیده, خمیده

در وسط کوچه ها صدای تو این بود

مادر من, مادر شهیده, خمیده

کیست کهدارد تو را ز خانه می آرد؟

در وسطکوچه ها شبانه می آرد؟

وقتی درِ خانه در برابرت افتاد

خاطره ای در دل مطهرت افتاد

مرد محاسن سپید شهر مدینه

کاش نگویی چگونه پیکرت افتاد

گرم خجالت شدند خیل ملائک

حرمت عمامه ات که از سرت افتاد

راستی این کوچه آشناست, نه آقا؟

یعنی همین جا نبود مادرت افتاد؟

تکیه زدیتا تنت به خاک نیفتد

حیف ولیلحظه های آخرت افتاد…

علی اکبر لطیفیان

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

‫3 دیدگاه ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا