بی سحر آدم از تو بی خبر است
که خبرهای تازه در سحر است
آسمان هم بدون تو قفس است
سقفش اما کمی بلندتر است
دل عارف اواخر عمرش
اگر عاشق نشد همه ش ضرر است
خرج این آستان اگر نشود
آبروی زیاد دردسر است
من بلد نیستم که در نزنم
درزدن کار طفل پشت در است
پربگیرم چه فایده دارد؟!
مثل پروانه سوختن هنر است
اینکه میریزمش به دامن تو
اشک من نیست پاره جگر است
گاه در کاظمین,گاه نجف
دل عاشق همیشه دربدر است
خاک گورش کنید خاک مرا
گر نباشد ابوتراب پرست
چشم عشاق چون دهانه مشک
از فراق کسی همیشه تر است
خواب راحت نکرده ام یک شب
شاهد کوچه گردی ام قمر است
خوش به احوال کشتگان فراق
اجر هجر از وصال بیشتر است
آه یعقوب را خلیل نداشت
هجر از ذبح سینه سوزتر است
مثل پروانه در طواف تو شد
هر که فهمید کعبه از حجر است
آنکه با نان خشک میسازد
چه نیازش به لطف سیم و زر است
آه, اصلا بهم نمیایند
سینه وقتی کنار میخ در است
در خانه اگر که گیر کند
باز یا بسته,هردو دردسر است
علی اکبر لطیفیان