بگذار من هم در صف دلدادگان باشم
من از تولد عاشقم؛ وقتی پدر با عشق
بعد از اذانش «یا حسین»ی خواند در گوشم
در چشمهایت ای عمو جان! کربلا دیدم
وقتی گرفتی لحظهی اول در آغوشم
بگذار من هم در صف دلدادگان باشم
نام مرا هم در میان عاشقان بنویس
بعد از علی اکبر گمانم نوبت من شد
پیش جوان اسمی هم از این نوجوان بنویس
از من عموجان در گذر فرقی نخواهد کرد
حتی اگر از من بگیرد عمه شمشیرم
بی تو نمیمانم… خودت هم خوب میدانی
فردا ببینم نیستی از غصه میمیرم
میدانم اکنون در دل پاکت چه غوغایی ست
قربانیت وقتی که میراث حسن باشد
میدانم اذنم میدهی اشکت که پایان یافت
خط حسن وقتی که در دستان من باشد
حال عجیبی شد میان ماندن و رفتن
بین نگاه تو وَ قلب خود پریشانم
جان دادنم را کاشکی میشد نبینی تو
تا بیش از این آن قلب نازک را نلرزانم
نام تورا بردم زدم از خیمهها بیرون
از شوق حتی بند این نعلین وا مانده
بند گریبان مرا وا کن که این میدان
اینبار مست سینه چاکت را فراخوانده
هم جوشنم شد هم توانم داد با عطرش
شالی که روی شانهام انداختی با عشق
شمشیر در دستم چه حیدروار میچرخد
از من چه مرد بینظیری ساختی با عشق
فرزند زهرا ! تا نظر بر دشمنت کردم
خون علی انگار در قلبم به جوش آمد
عباس با هر ضربهام تکبیر سر میداد
روح الامین هم لافتی گو در خروش آمد
باید بترسد لشکری وقتی دل حیدر
در سینهی فرزند سردار جمل باشد
باید بلرزد بر خود از شمشیر آن شیری
شیری که پیشش مرگ شیرین چون عسل باشد
آخر به رسم خویش جنگیدند, تا دیدند
دیگر نمانده آن طرف با من هماوردی
پیکار این مردم عموجان! با جوانمردان
در رسمشان راهی ندارد غیر نامردی
هرچند سنگ از هر طرف سوی تنم بارید
جان و تن قاسم بلا گردان تو آقا
سنگ است و پیشانی لب ودندان, … به پیغمبر
این یک بلا سخت است دور از جان تو آقا
زیر سم این اسبها کردم صبوری تا
یک وقت ناراحت نگردد قلب محبوبم
پاهایشان خیلی نخورده بر تنم محکم
یک درد معمولیست باور کن عمو! خوبم
خوبم عمو! اما امان از سینهی مجروح
این درد کامل مرد را از پا میاندازد
مخصوصا آن نعلی که آمد روی پهلویم
هی بر لبانم ذکر «یا زهرا» میاندازد
«احلی…» حدیث چشمهای مهربانت بود
آری تو طعم مرگ را پیشم عسل کردی
حتی دهان زخمهایم نیز شیرین شد
وقتی مرا مثل علی اکبر بغل کردی
شاعر: قاسم صرافان