شعر عصر عاشورا و شام غريبان

خزان

باغ سر سبز تو را خشک و خزانی کردند

نا کسانی که مرا خرد و کمانی کردند

پیکرت روی زمین بود و همه خندیدند

بعد از آن بر بدنت اسب دوانی کردند

بر سر قبر علی اصغر تو جمع شدند

با سر نیزه ولی فاتحه خوانی کردند

این طرف چادر طفلان تو در آتش سوخت

آن طرف با سر تو دست فشانی کردند

آتش و پنجه و لبخند و نگاهی بی شرم

در پی غارت ما خوب تبانی کردند

 

 حسن لطفی

 

 

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا