نشان فصل خزان از سراسرم پیداست
ز زردی رخ خورشید انورم پیداست
غم فراق پدر آتشم زده دیگر
که بی قراری ام از قلب مضطرم پیداست
چگونه صبر کنم این همه بلایا را
غریبی از خم ابروی همسرم پیداست
مپرس حال مرا زینب بلا جویم
که حال خسته ام از حال بسترم پیداست
چه پرسی از در و دیوار و ضربۀ دشمن
چو ماه عید ز پهلوی لاغرم پیداست
اگر ز ماندن من یک جواب می خواهی
بدان که رفتنم از اشک دلبرم پیداست
حسین رضایی(حیران)