“بیت المقدس” بود , آنجا که درش سوخت
با آتشِ آن ؛ عرش هم دور و برش سوخت
اصلا محال است اینکه آب آتش بگیرد
آنقدر هیزم بود که , آب آخرش سوخت
باغِ بهشتی زیر پای مادران است
بیچاره طفلی که در آتش باورش سوخت
“انسیه الحورا” کجا و “دست ابلیس” ؟!
آنقدر محکم زد که چشمان ترش سوخت
آنقدر بالا رفت , آتش تا که آخر …
ابریشمی که داشت بر روی سرش سوخت
حفظ حجابش داشت کم کم سخت میشد
آن مادری که بین آتش معجرش سوخت
در کنده شد با ضربهی پای لگدکوب
مادر زمین افتاد و کل پیکرش سوخت
آنقدر محکم زد که بار شیشه افتاد
آنکه زمین افتاد هم با مادرش سوخت
وقتی تمام آرزوهایش زمین خورد …
در آتشِ داغِ برادر , خواهرش سوخت
چشمان خود را بست , مردِ جنگ خیبر
آنجا که دستش بسته بود و همسرش سوخت
با ریسمان بستند , آیات خدا را
بردند قرآن را ؛ همینکه کوثرش سوخت
حتی خدا هم گریه کرد آن ساعتی که …
در بین آتش دختر پیغمبرش سوخت
رضا قاسمی