به چشمت میهمان کردی تمامِ عمر، زمزم را
به خاکِ تشنه خواندی آیهی بارانِ نمنم را
تویی آن کودکی که از سکوتش درس میریزد
دهان وا کن که بشناسند از هر علم، اَعلَم را
به چشمت میهمان کردی تمامِ عمر، زمزم را
به خاکِ تشنه خواندی آیهی بارانِ نمنم را
تویی آن کودکی که از سکوتش درس میریزد
دهان وا کن که بشناسند از هر علم، اَعلَم را
سراغ پرچمت را از شمیمِ باد میگیرم
نشانِ رود را از ماهی آزاد میگیرم
حرم یعنی شفا؛ یعنی همان هوی مسیحایی
که دارم دَمبهدَم از دوریاش غمباد میگیرمبیشتر بخوانید »
در بساطم باز چیزی نیست، آهم را نگاه
قطرههای شرم، در ابرِ نگاهم را نگاه
این زمستان هم گذشت؛ از برفِ پیری بگذریم !
روسپیدان را ببین؛ روی سیاهم را نگاهبیشتر بخوانید »
رسیدی روزِ اول؛ روز آخر را نشان دادی
برای علتِ خَلقت؛ برادر را نشان دادی
ادب تا خلق شد؛ افتاد روی دستِ استادش
برای بوسه خاکِ پای مادر را نشان دادیبیشتر بخوانید »
ای حاجتِ قدیمی دنیا! روا شدی
دنیای عرش بودی و دنیای ما شدی
دنیای بی تو ارزش خالق شدن نداشت
حُسنِ دلیلِ خلق، برای خدا شدیبیشتر بخوانید »
همان زمان که در آفاقِ عرش، دیده شدی
برای قصهی لولاک، برگزیده شدی
تو میوهی ملکوتی که در شب معراج
به اذنِ حضرت پروردگار، چیده شدیبیشتر بخوانید »
شبیه ابر ، پر از بغضهای بارانم
من از اهالی خورشید در زمین هستم
در آسمان منِ بی ستاره ماهی نیست
به جای امّبنین ؛ امّ بیبنین هستمبیشتر بخوانید »
مثل هر شب خواب را در بسترش تنها گذاشت
رفت پای جانمازش؛ روی دنیا پا گذاشت
با قیامش آسمان میرفت زیر چادرش
قابِ قوسینِ رکوعش عرش را هم جا گذاشتبیشتر بخوانید »
بهار از چلهی داغِ زمستانها خزان برگشت
به باغِ لالههای سربریده باغبان برگشت
زمین با گریه دور مقتلِ خورشید میگردید
صدای روضهی روزِ دهم آمد؛ زمان برگشتبیشتر بخوانید »
جز گنبدت هر آنچه که تابید را ببخش
از پشت کوه آمده؛ خورشید را ببخش
شرک است، فکرِ سجده به ششگوشهکعبهات
علاّمههای مکتب توحید را ببخشبیشتر بخوانید »