یادش بخیر آن صحن زیبا و دل آرا
جبریل یادش مانده آن گلدسته ها را
بعد از زیارت زائرت سر مست میرفت
بود آنقَدَر شهد ضریح تو گوارا
دار و ندار عرش اعلا بود صحنت
داراترینی و فقیرت هرچه دارا
خورشید هم وقت طلوعش هر سحرگاه
بر گنبد تو سجده میکرد آشکارا
در ماه عکس گنبد تو نقش می بست
اصلا نگینی بود این مرقد سما را
دل می ربود از کف نمای بارگاهت
یادش بخیر ان روزهای با صفا را
حالا تو هستی و ضریحی که نداری
این غصه حتی سوخته قلب خدارا
نه خادمی نه زائری نه سایه بانی
با که بگویم غربت قبر شما را
گریه که چیزی نیست , بر حال بقیعت
خون میرود از چشم ما , بهر تو یارا
از کودکی تا روز تشییع جنازه
دنیا نکرده با دل پاکت مدارا
شد سجده گاه عرشیان این قبر خاکی
خاکی ترین مرد جهان , دریاب مارا
حمید رحیمی