زهری میان سینه ای بیمار میپیچید
غم برگلویش چون طناب دار میپیچید
یک آن تمام نظم عالم را بهم میریخت
تا ناله اش در گنبد دوّار میپیچید
از دردهایش کم نمیشد ذره ای حتی
روی زمین حجره هر مقدار میپیچید
یک سو صدای ناله ای جانسوز می آمد
یک سو صدای خنده ی کفتار میپیچید
روی شکم هرقدر پارا جابه جا میکرد
طاقت نمی آورد و بالاجبار میپیچید
لب تشنه جان داد و صدای “یَبنی المظلوم”
با گریه های مادری هربار میپیچید
هنگام برخورد سرش با پله های بام
در گوش زهرا ضجه ی دیوار میپیچید
دیوار گفتم داغ مادر را تداعی کرد
جنگ میان آتش و در را تداعی کرد
آمد فشاری استخوان سینه مو برداشت
دستی رسید و چهره ی آیینه مو برداشت
تا عرش زیر چکمه ی یک بی شرف افتاد
در یک طرف افتاد مادر یک طرف افتاد
این اتفاق تلخ را تاریخ میفهمد
داغ درون سینه ها را میخ میفهمد
عالیه رجبی