به دست باد ….نه !صیاد افتاده است موی تو
فدای زلف بی تابت پسر های عموی تو
لب تو آب را می زد صدا اما نمی دانم
به جای آن چه شدکه سنگ می آمدبه سوی تو
به دیدار لب تو سنگ آمد شد عقیق سرخ
زبانزد شد میان سنگـ دلها خلق و خوی تو
لبالب شد وجودت از حسن خون لبت شاهد
حسن لبریز شد وقت شهادت از سبوی تو
ز داغت آینه از طاقچه افتاد و قاسم شد
میان سینه اش وقتی نشد حک عکس روی تو
شبیه گوشواره گم شدی در کوچه ی نیزه
بگو بابا بیاید از مدینه جست و جوی تو
بلای سخت در کام کریمان بازشیرین است
عسل در کام نیزه ریخته خون گلوی تو
محسن حنیفی