تو را در سینه هاى بى نیاز از هر دوا دیدم
همین دیشب تو را بر منبر بزم عزا دیدم
تو رادر هر تباکى دیده ام با چشم هاى خود
تو را حتى میان اشک از روى ریا دیدم
تو را در قیمه هاى نذرى یک صبح عاشورا
تو را در اشپزهاى بدون ادعا دیدم
تو را ان لحظه اى که سفره ها را پهن مى کردند
تو را مشغول خوردن از همان اب و غذا دیدم
تو را بعد از نمازى که قضا شد در شب هیئت
تو را در ان نماز گشته مقبول, از قضا دیدم
تو را در چارپایه, در صداى پیرمردانى
که مى ایند با پادرد و در دستى عصا, دیدم
تو را در ان النگویى که تقدیم ضریحت شد
عجیب است ارى اما من تو را در ان طلا دیدم
تو را در دسته زنجیرزن, در طبل و و در بیرق
تو را در رونق تعطیلى بازارها دیدم
تو را در اشک هاى مادرم در روضه زینب
تو را در شیر دادن هاى حین روضه ها دیدم
تو را در خالکوبى علم کش هاى این تکیه
تو را در هر “دمت گرم” و تو را در “مرحبا” دیدم
تو را در رد خون مانده روى چوبه محمل
تو را در خون روى فرق سر, در ان حنا دیدم
شب جمعه که زهرا عازم کرب و بلایت بود
نمى دانم چه شد اى سر تو را پایین پا دیدم
به سمت محمل ناموس حق چشمم نچرخیده ست
اگر کردم نگاهى, باحیا دیدم به جا دیدم
کسى باور نخواهد کرد اما در همه این ها
تو را دیدم, تو را دیدم, تو را دیدم, تو را دیدم
پیمان طالبی