دلخسته،دلمُرده،مُکدّر،غُصّه دارم
این روزها چندین برابر غُصّه دارم
دنیا شده روی سرم آوار ؛ انگار
فهمیده که در سوگ مادر غُصّه دارم
از فضّه پرسیدم تمام ماجرا را
این قدر اگر مانند قنبر غُصّه دارم
دیروز اگر می سوختم از قصّه ی در
امروز را با یاد بستر غُصّه دارم
دیروز فکر غنچهای نشکفته بودم
امروز مَحضِ یاس پرپر غُصّه دارم
در آتش در سوختم در روضه هایش
پس مثل تار و پود معجر غُصّه دارم
نفرین به من؛رفتم اگر دنبال شادی
وقتی که غمگین است حیدر،غُصّه دارم
مادر ؛ به حال آخرین روز تو سوگند
در ماتمت تا روز آخر غُصّه دارم
محمّدقاسمی