بند دل امام زمانی گسسته بود
خون در نگاه نافذ ماهی خجسته بود
افتاد در حوالی مشکش نفس زنان
از دست نامروتی آب خسته بود
باید تقاص پس بدهد مثل تیرها
مشکی که پای رفتن او را شکسته بود
شد خیره سوی خیمه ی زن ها سنان و حیف
راه نگاه حضرت عباس بسته بود
در قاب عکس علقمه آمد حسین و رفت
اما هنوز فاطمه آنجا نشسته بود
حسین واعظی