در این مدینه هیچ به جز غم خبر نبود
از غصه سوخت دل ولی چون جگر نبود
از بس که آب گشته تنم از جفای خصم
باقی زجسمِ من اثری غیر سر نبود
صد شکر،گرچه خانه ام آتش گرفته است
ناموس من به خانه دگر پشت در نبود
اطفال من چو جوجه،همه لرزه بر بدن
امّا یکی از آنهمه بشکسته پر نبود
با دست بسته برد مرا دشمنم ولی
در بین کوچه خواهر من دربدر نبود
تیع ستم کشید به رویم عدو ولی
دیگر سخن ز چوب و سر و طشت زر نبود
محمود اسدی (شائق)