شعر گودال قتلگاه

آسمان است

 

آسمان است و زمین دور سرش میگردد

آفتاب است و قمر خاک درش میگردد

این قد و قامت افتاده درختطوباست

این محاسن بخدا آبروی دینخداست

این حرمخانه ی زهراست خجالتبکشید

این حسینیه ی دنیاست خجالتبکشید

شعله پشت حرم فاطمه زادهنبرید

پسر فاطمه را پای پیادهنبرید

میبریدش, ببرید از وسط مردمنه

هر چه خواهید بیارید ولیهیزم نه

آی مردم بگذارید عبا بردارد

پیرمرد است و خمیده ست عصابردارد

از مسیری ببریدش که تماشانشود

چشمی از این در و همسایه بهاو وانشود

اصلاً این مرد مگر پای دویدندارد؟

پیرمردی که خمیده ست کشیدندارد؟

بگذارید لبش یاد پیمبر بکند

وسط شعله کمی مادر مادر بکند

شعله ی تازه به چشمان غمینشنزنید

آسمان است و در این کوچهزمینش نزنید

شاید این کوچه همان کوچه یزهرا باشد

شاید آن کوچه ی باریک همینجا باشد

شاید این کوچه همان جاست کهزهرا افتاد

گر چه هم دست به دیوار شد اماافتاد

این قبیله همگی بوی پیمبردارند

در حسینیه ی خود روضه ی مادردارند

علی اکبر لطیفیان

 

 

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا