روضه قتلگاه

غارت…!

دشمن مجال پا زدنت را گرفت و برد
یعنی حسین های تنت را گرفت و برد

شکستند …

ای وای از آن دمی که آیینه ها شکستند

وقتی دل شما را در کربلا شکستند

وقتی که بیعت خود تنها برای درهم

یک عده کوفیان آدم نما شکستند

به عزت و شرف لا اله الا الله

بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد

عزیز فاطمه از اسب بر زمین افتاد

قسم به اشهد ان لا اله الا الله

همین که خورد زمین مادرش رسید از راه

حسین غریب مادر

یک جای سالم در بدن دیگر نداری

جایی برای بوسه بر پیکر نداری

با گوش هایم میشنیدم من که گفتند

یابن علی سر را بذاری بر نداری

گوشه ی گودال

یک روح واحدند, ولی از بدن, جدا

در اتحاد نیست “تو” از”او” و “من” جدا

این دو, دو نیستند, تجلی وحدتند

پس باطناً یک اند ولی ظاهراً جدا

گفتم مرو…

بس کن حسین سربه سر نیزه ها مکن

بس کن حسین مادرمان را صدا مکن

بس کن حسین هستی من سایه ی سرم

بس کن حسین جان من و جان مادرم

نیزها

نیزهادر دهنت مهمان شد

کاردشمن به نظر اسان شد

انقدرغارت تو طول کشید

کهتمام بدنت عریان شد

موقع دست و پا زدن

 

تیر ازبس که خورده بود حسین

بر تنشمثل پیرهن شده بود

 

نیزههاشان تمام شد کم کم

موقعسنگ ریختن شده بود

 

آسمان است

 

آسمان است و زمین دور سرش میگردد

آفتاب است و قمر خاک درش میگردد

این قد و قامت افتاده درختطوباست

این محاسن بخدا آبروی دینخداست

نیزه ای در میان حنجر

آسمان و زمین با زینب

دیده هاشان ز گریه پر خون است

فاطمه دست بر کمر دارد

درد پهلوی او افزون است


چقدر نامرتبت کردند

ته گودال پیکری مانده ؟!

که بگویم برادری مانده  ؟!

گفت بهتر که از جلو نبرید

بی گمان راه بهتری مانده

گودال

 

بلند مرتبه شاهی و پیکرت افتاد

همین که پیکرت افتاد خواهرت افتاد

 

تو نیزه خوردی و یک مرتبه زمین خوردی

هزار مرتبه زینب, برابرت افتاد

دکمه بازگشت به بالا