شعر شهادت حضرت مسلم (ع)

کوفه

مسلمم، دار و ندارم را به دار آویختند
کینه های بدر و خیبر را سرِ من ریختند
دوست و دشمن ز یک وعده بهم آمیختند
کوفه را با دِرهم و دینار بر انگیختند

بشکند دستم، نوشتم نامه: ای آقا بیا
ای فدایت جان من، جان علی کوفه میا

مُلک ری آمال کوفی شد، رها شد اهلبیت
از مدارِ زندگی هاشان، جدا شد اهلبیت
بعد از این بر غصه و غم مبتلا شد اهلبیت
من چگویم، تا قیامت در عزا شد اهلبیت

وای اگر پایت رسد در کوفه ای آقای من
خود ز بالای قناره بشنوی آوای من

یاورم با خون و جانم مکتبت را یاحسین
نشنوم من نالۀ زیر لبت را یاحسین
آمدی! همره میاور زینبت را یاحسین
شیرخواره طفلِ بی تاب و تبت را یاحسین

گر بپرسد، من چگویم در جواب فاطمه
ذبح شد تنها سفیر انقلاب فاطمه

ذبح کردن کار آسانی است بین کوفیان
جای رهبر سیم و زر شد نور عینِ کوفیان
نیست شور انقلابی، شور و شین کوفیان
با تو اصلاً فرقها دارد حسینِ کوفیان

میدهند اینجا به یک خلخال، شمشیرِ گِران
دینشان دارد بهای گوشوارِ دختران

اهل دنیایند و خود فکر قیامت نیستند
یارِ کفارند و انصار امامت نیستند
روز فتنه، فکر چیزی جز غرامت نیستند
ناسزا گویند و دارای کرامت نیستند

میوه ای جز سنگهای تیز در این باغ نیست
هیچ جا چون کوچۀ نیزه فروشان داغ نیست

دستها آمادۀ سیلی زدن بر دختران
چشمها آمادۀ خیره شدن بر بانوان
شمرها آمادۀ خنجر زدن بر تشنگان
تیرها آمادۀ بوسه زدن بر کودکان

گر غریب افتد کسی، گودال اینجا میکَنند
هر چه آید دستشان بر پیکر او میزنند

وای اگر افتد اسیری دستِ این نامردها
گریه را پاسخ دهند از خنده این بی دردها
وای بر حال یتیمان در کفِ ولگردها
می تکانند از سرِ طفلان به سیلی، گَردها

زیر دست و پا بیفتد هر که بی بابا شود
دستِ جلادان بیفتد هر کسی تنها شود

وای از روزی که زینب با تو گردد روبرو
از نوک نیزه کنی با خواهر خود گفتگو
دخترت از روی ناقه در پی اَت در جستجو
میکند با اشک، روی زخمی اَش را شستشو

در همینجا دشمنت او را شماتت میکند
رأس تو قرآن چو خوانَد رفع تهمت میکند

 محمود ژولیده

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا