رهرو آن است، که هر صبح براتش بدهند
با نسیم سحری، آب حیاتش بدهند
هر شب احیا کند، آنکه بچِشَد طعمِ سحر
هر سحر، از سفرِ هجر نجاتش بدهند
رهرو آن است، که هر صبح براتش بدهند
با نسیم سحری، آب حیاتش بدهند
هر شب احیا کند، آنکه بچِشَد طعمِ سحر
هر سحر، از سفرِ هجر نجاتش بدهند
سوی قم از مدینه یار آمد
با وجودیکه بی قرار آمد
همۀ شهر غرق استقبال
خواهر اینبار با وقار آمد
سپاس و حمد خدا را که ناز و نعمت داد
به نسلهای بشر ذات پاکِ فطرت داد
زبان برای تشکر، دهان برای بیان
نفس برای حیات و بدن به قدرت داد
من به دنبال تو اما، تو به هر جا حاضر
چشمِ بینای تو بر عالم و جاهل، ناظر
روز و شب دل نگرانِ منی و میدانی
منِ غافل، نشدم دینِ خدا را ناصر
شیعیان! دانید روحِ عشق چیست
مُهجتِ قلبِ حسینِ بنِ علیست
در حقیقت شد نجاتِ عالمین
خونِ مظلومیتِ جدم حسین
بعد از سقیفه، چونکه شد اسلام، وَالسلام
دیگر نماند فاطمه را هیچ احترام
آل علی، به حال علی، نوحه گر شدند
تا صبح فجر، تا برسد روز انتقام
مدینه شهر پیغمبر ولی مستور در غربت
تمام شهر آباد و بقیع نور در غربت
مدینه سرزمین وحی و اهلش بی خبر از آن
تو گویی هست قرآن خدا مهجور در غربت
سرِ مظلوم در طشت طلا بود
به او یک قافله دل، مبتلا بود
ز چوبِ خیزرانِ بی مروّت
لب و دندان او در ابتلا بود
بخدا سخت ترین لحظه ی عمرم این بود
که شبیه دل زینب جگرم خونین بود
دستِ بسته، دلِ شب، در پیِ استر، گریان
چون اسیریِ حرم، خاطره ای غمگین بود
گفته بودم، که به هر جا بروی می آیم
گر چه آواره به صحرا بشوی می آیم
گفته بودم، به سفر یا به حضر یار توام
در غم و درد و بلا، مونس و غمخوار توام
به افتخار سلامی نشسته ام بنویسم
در انتظار کلامی نشسته ام بنویسم
دلم مُجلّیِ نورِ جمال حُسنِ حَسن شد
به یُمنِ پرتوِ نامی نشسته ام بنویسم
اَلا امام غریبان، سلام یا سلطان
امید قلب ضعیفان، سلام یا سلطان
من و گدایی این در، تو و سخا آقا
نظر به حالِ گدایان، سلام یا سلطان