گیسوی آرامش به دست باد افتاد
گیسوی آرامش به دست باد افتاد
راه گریز صید بر صیاد افتاد
آتش ز خرمنگاه سینه زد زبانه
بر پیکر توحید خورده تازیانه
دریا اگر دریای خون گردد عجب نیست
گرآسمان هاصیحه خواهدزدعجب نیست
چشمی ز سودای فلک خونبار دارم
یک کهکشان بر شانه هایم بار دارم
از پا نیفتادم ولی لرزید پایم
بر ناقه ی عریان مرا دادند جایم
قدم خمید و خم نیاوردم به ابرو
فرزند شیرم کی دهم بر روبهان رو
گر چه علی الظاهر به اهریمن اسیرم
در هر دو عالم از دو عالم دستگیرم
هم با پدر نوشیدم از جام شهادت
هم با محارم رفته ام سوی اسارت
لعنت نمودم هم به هر دم هم به هر گام
دادند عذابم بیشتر از کوفه در شام
از هرکس وناکس تشر این کاروان خورد
در شام اهل بیتمان زخم زبان خورد
از لابه لای نیزه ها هر سنگ رد شد
وقت فرودش بر سر اطفالمان خورد
هر کس که از این قافله جا ماند و افتاد
یک سیلی از شمرو یکی از ساربان خورد
جایی که میبوسید پیغمبر دمادم…
پیش نگاه عمه هایم خیزران خورد
جا داشت لرزد عرش و سکان سماوات
وقتی که سردرطشت ازضربه تکان خورد
چشم خدا و پنج تن گریان شد آخر
لعنت به شام و شامیان تا روز محشر
رنگ سپید یاس ها شد مثل لاله
از شام بر میگردم اما بی سه ساله
عالم بود من بعد مدیون رقیه
اسلام پا بر جاست با خون رقیه
گر مهجه ی قلب همه سادات لرزید
از انقلاب کربلا شامات لرزید
شاعر:علیرضا وفایی (خیال)