شعر اربعینشعر عصر عاشورا و شام غريبانشعر مصائب اسارت شام
تو بر نی بودی و
از آن ساعت که خود را ناگزیر از توجدا کردم
تو بر نی بودی و دیدی چهها دیدم, چههاکردم
گمان بر ماندن و قبر تو را دیدن نمیبردم
ولی فیض زیارت را تمنّا از خدا کردم
به یادم مانده آن روزی که میجستم ترا اما
تنت پیدا به زیر سنگ و تیر و نیزههاکردم
تو را ای آشنای دل اگر نشناختم آن روز
مرا اکنون تو نشناسی, وفا بین تا کجا کردم
تن چاک تو را چون جان گرفتم در برماما
برای حفظ اطفالت, تو را آخر رها کردم
به سان شمع, آبم کرد بانگ آب آب تو
اگر چه تشنه بودم چشمههای چشم واکردم
میان خیمههای سوخته همچون دلم آن شب
نماز خود نشسته خواندم و بر تو دعاکردم
شکسته جای مهرت را ز بیمهری به نیدیدم
شکستم فرق خویش و اقتدا بر مقتدا کردم
ولی هرگز ندادم عجز را ره در حریم دل
سخنرانی میان دشمنان چون مرتضی کردم
علی انسانی