یا رقیه
شرابی به نام عزیز رقیه
خدا خود بود باده ریز رقیه
نمی گشتم از جان غلامش اگر که
نمی گشت مادر کنیز رقیه
چه طوفانی است این که در بزم عباس
زند روضه خوان گر گریز رقیه
چگونه نگردد دلم مست با این
شراب خوش و موج خیز رقیه
نه ام ابیها، تویی ام عالم
پدر ساقی است و تویی خم عالم
کنار غمت کوه کوتاه باشد
اگر چه به روی لبت آه باشد
بفهمد دلیل سه نقطه به کوثر
کسی که ز سن تو آگاه باشد
مزین شود از تو دوش عمویت
چو شاهین که بر شانه شاه باشد
به آغوش عمه وجود عزیزت
چو تشدید بر روی الله باشد
به حق بی بدل تر ز هر بی بدیلی
پیمبر حسین است و تو جبرئیلی……
دلم خوش نمودم به دلداری تو
شدم مات چشمان بازاری تو
تو قاری قران شدی روی نیزه
من از روی ناقه شدم قاری تو
خرابه خرابات من روضه دارم
که امشب شوم مست افطاری تو
برای همین زنده ماندم من ای دوست
خودم را به اینجا کشاندم من ای دوست……
تماشا چو کردی مرا از بلندی
دلم خواست یک بار دیگر بخندی
نصیحت کند عمه آرام تر ،لیک
کجا عاشقی گوش داده به پندی
به من که بجز جان ندارم به دامن
بگو یوسف روی نیزه تو چندی؟
تو را روی نیزه نظر تا نمودم
تو گشتم تماما دگر من نبودم
به دنبال تو مثل مادر دویدم
چو زهرا به دنبال حیدر دویدم
شنیدم به ویرانه آیی از این رو
به شوق وصال تو با سر دویدم
قسم بر خداوند با خسته حالی
من از ترس دستان کافر دویدم
فقط لحظه ای خواب ماندم ولیکن
پی قافله تا به آخر دویدم
از این قصه عمه فقط با خبر شد
که من از ره و ره ز من خسته تر شد
پدر یاد داری تو دل بردنم را
به زانوی تو ناز بنشستنم را
پدر یاد داری ز روی محبت
به آغوش خود می فشردی تنم را
پدر یاد داری چه ذوقی نمودی
نخستین پدر جان پدر گفتنم را
پدر یاد داری که بود آرزویت
لباس عروسی به تن کردنم را
دگر بار آخر بگویم پدر جان
غریبانه باید دهم تا سحر جان
محسن قاسمی (غریب)