مبتلای غم عشق تو
فکر وذکرم همه این بود که نوکر باشم
سگ قلاّده گلاویز دم در باشم
فکر و ذکرم همه این بود که مجنون باشم
دائم الخمر می, ازساحل کوثر باشم
من همین یک دوسه روزه نشدم عاشق تو
مبتلای غم عشق تو, من از ذر باشم
من ملک بودم وفردوس نشین بودم و بعد
آدم آورد , که گریان تو دلبر باشم
شأن نام تو, به روی لب من بودن نیست
تو سلیمان و من آن مور محقّر باشم
لقمه نانی بده ,تامزّه بگیرد دهنم
آتشم زن که چنان شعله ی منبر باشم
بی محلّی بکنی,داد کشم, شکوه کنم
چون, نه هم ظرفیت جون ,و نه قنبر باشم
تو به دادم نرسی, می روم از دست ,حسین
مستغاثٌ بک ارباب ,که بهتر باشم
گر بنا هست , مرا دست کسی بسپاری
بهتر آنست , غلام علی اکبر باشم
من که بی دعوت وسرخود ,نرسیدم به حضور
من سفارش شده ی حضرت مادر باشم
مادرت داد به من درس حسین جان گفتن
مادرت یاد به من داد ,که نوکر باشم
حسین قربانچه
به به……………..!!!