لَولاٰکَ لَمٰا خَلَقتُ الَافلاک
دل آمـده باز ، قصـد قـربت کرده
خـاک ِ قـدم تـو را ، زیـارت کرده
«لَولاٰکَ لَمٰا خَلَقتُ الَافلاکیُ»وحق
ما را به طُفیـلی ِتو خلـقـت کرده
هـر فیـض که از عالـم مـعنا برسد
با دست پر از مهر تو قسمت کرده
از ظهـر قیامت نهراسـد هر کـس
در سایه ی لطف تو اقامت کرده
ملک و ملکوت تحت فرمان تواند
جبریـل به درگـاه تو خدمت کرده
صـد بـار ، دل یـوسـف کـنعانی را
ترکیـب مـلاحت تـو غـارت کـرده
خورشیـد همین که بشنود نامت را
کُـرنش نکنـد اگـر ، جـسارت کـرده
جبریل کـه تا مـقام توحید رسـید
در مسجـد چـشم تو عبـادت کرده
عمریست که طوبی به ثناخوانی تو
در بـاغچـه ی خـانه ات عـادت کرده
از عـاطفـه ات ، وضـو گـرفته بـاران
آب از نم ِ صـورتـت طـهارت کـرده
بـاران ، بـه هـوای سحـر ِ چشمـانت
شبنـم شـده احسـاس طـراوت کرده
خوشبـو شـده یاس رازقی از وقتی
در مـحضـرتان ، عـرض ارادت کرده
حتـی ، عسـل از بردن نام ِ عسلت
در ذائقـه ، احـساس حـلاوت کرده
هر کس که زیاد میفرستد «صلوات»
در حــّق ِ خـداونــد ، مـحبـت کرده
حـق داشت ، محمـدی شود سلمـانت
عـمری ، سـر کویتـان ، اقـامـت کرده
سلمـان تـو در عشق ، سلیمان را هم
بـر سـفـره ی عـاشقـی ضیـافت کرده
_ بر شأنِ رفیعُ و شوکتت یـا مولا _
_ای لال شود ، هر که جسارت کرده_
فـردا ، به شـفاعت ِ جـهان ، بر خـیزد
شعری که دو بیت از تو حکایت کرده
روح الله قناعتیان