سیب سرخ
به روى پر جبرئیل آرمیده
همانکه دلم را به مستى کشیده
فرشته بیا در زمین بار دیگر
ببین کودکى هاى زهرا رسیده
عجب سیب سرخ قشنگى خداوند
براى خود سیب سرخ آفریده
گمان مى کنم اینکه مانند زهرا
فداها ابوها ز بابا شنیده
همانکه به پاکى بود شهره آمد
به دامان خورشیدمان زهره آمد
پدر، عاشق بوى پیراهنش بود
و گرم طواف ضریح تنش بود
میان همه خانواده یکى هم
همیشه خراب عمو گفتنش بود
سحرها سرش روى دامان بابا
شبى هم پدر بر روى دامنش بود
شبى که رد ریسمان هاى این راه
به جامانده بر بازو و گردنش بود
همان شب که از گریه او بى رمق شد
و یک مرتبه روبرو با طبق شد
سلام آنکه بى تو دلم وا نمى شد
کویر زمین مثل دریا نمى شد
اگرکه نمى آمدى تا همیشه
کسى مثل تو شکل زهرا نمى شد
به غیر از تو و عمه زانوى سقا
براى کس دیگرى تا نمى شد
تو در کربلا تشنه،بى آب بابا
ولى آب هم بود بابا نمى شد
چه شد در میان بیابان بماند
چه بهتر که این راز پنهان بماند
مسیح از نگاه تو درمان گرفته
به یمن تو درشهر باران گرفته
براى سفر تا خدا بار دیگر
نخ چادرت را سلیمان گرفته
نگاه شما مى برد سمت دریا
کسى را که راه بیابان گرفته
تو مانند زهرا تو بانوى آبى
تو هم بازى طفل ناز ربابى
شبى که بهارنگاهت خزان شد
زمان وداع تو با کاروان شد
زمین خوردى از ناقه،دربرهه اى کم
تمام تنت پاره اى استخوان شد
تو دیدى که قران برنیزه رفته
ورق در ورق خیزران خیزران شد
تو دیدى که بر نیزه مى رفت بابا
و انگشترش قسمت ساربان شد
خلاصه ترک خورد بغض گلویت
پدر آمد اما بدون عمویت
علی زمانیان